loading...
نقد تاریخ ایران
پارسا بازدید : 27 جمعه 16 مهر 1395 نظرات (1)

اخبار کار بهترین پورتال کاریابی و بزرگترین بانک فرصت های شغلی و استخدامی است. بهترین فرصت های شغلی، کارجویان آماده به کار، خدمات عمومی و آسانترین روش های استخدام در اخبار کار برای شما فراهم شده است. برای اطلاعات بیشتر لطفا به وب سایت ما www.karpress.com مراجعه کنید.

پارسا بازدید : 14 جمعه 16 مهر 1395 نظرات (0)

با سلام
تبلیغات متنی با لینک مستقیم و follow در داخل تمامی وبلاگهای معروف (بلاگ اسکای و بلاگفا و ....) که بیش از 70000 وبلاگ می باشد که هر روز در حال زیادتر شدن هستند و که پست شما بصورت دائمی قرار میگیرد.
امکان ارسال گزارش کامل به همراه لینک پست شما در 70000 وبلاگ
قیمت برای زمان 1 سال 2 میلیون تومان.
بصورت ماهیانه 190 هزار تومان

لینک و متن مورد نظر رو از طریق پیام خصوصی و یا فرم تماس با ما سایت ارسال کنید.

https://telegram.me/AppleID_Generator


تخفیف یک هفته ای
از تاریخ ۱۳۹۵/۷/۱۱ تا تاریخ ۱۳۹۵/۷/۱8
تبیلغات در 21700 وبلاگ مختلف فقط و فقط 1 میلیون تومان برای 1 سال.
تحویل 2 ساعت بعد از واریز و ارسال متن و عکس.
امکان پرداخت اینترنتی و الان.
ارسال گزارش ارسال پست.
ارسال لینک های پست های زده شده.

پارسا بازدید : 102 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (1)

نقد تاریخ ایران

تمدن و حكومت پارت ها

پارت. پارث. پَرثَوَ. نام خراسان كنونی، يكی از خترپت‌نشينهای هخامنشی. در زمان سلوکیان، دولت اشكانی در اين ناحیه تشكيل شد و بقايای نفوذ جانشینان اسكندر را از ايران برانداخت. اين ايالت از شمال به دهستان و از مشرق به هری یا آریا و از جنوب به كارامانی (کارامانیا - کرمان امروزی) و از مغرب به ماد محدود بوده‌است. پارتهای آریایی تیره یی از قوم سکایی داهه توسط ارشک (اشک) وبرادرش تیرداد که از باختر به شمال غرب آن پارتیه رفته بودند در (۲۵۰ ق م) امپراتوری مقتدری  را در آنجا (پارتیه) اساس گذاشتند و در اندک زمان دولت یونان باختری تحت فرمانروایی دیودوتس را در حوزه بلخ به سقوط مواجه ساخته اورا به جنوب راندند و همه باختر را تحت سلطه خود در آوردند. در همین آوان زبان اوستایی در باختر البته به گونه تحول یافته آن متداول بوده است, حتی اکـثر دانشمندان وجود اوستا را در نیمه دوم عصر پارتها تایید میکنند؛ چنانکه به اساس بعض مدارک و اسنادی که از نیسایا مرکز اولیه پارتها به دست آمده, دیاکونوف, لیو شیستث بدین باور اندکه در قرن اول قبل از میلاد در شرق دولت پارت یعنی حوزه باختر متن اوستا یا  کم از کم قسمتی ازآن وجود داشته است. تارن نیز برآن است که در عصر یونانیان باختری زبان یونانی و زبان باختری باهم تأثیرات متقابل داشته اند  گذشته ازان شواهد دیگری هم وجود دارد که این نظر ها و باور ها را تایید می نماید؛ از جمله آنکه پارتها نخستین بار به گرد آوری اوستا پرداخته اند  ویا گفته اند که متن اوستا در مرحله نخست در زمان اشکانیان (پارتها) بازنویسی شده است. از همین جا است که ترجمه ها و تفسیرهایی از اوستا به زبان پارتی صورت گرفته است. البته گونه اصلی زبان اوستایی تنها توسط مؤبدان زرتشتی به کار میرفته و آموخته میشده است. واما از اینکه در این زمان از زبان اوستایی بیشتر از پنج قرن سپری شده است وبه تحولاتی معروض گردیده, پارتها این زبان را به حیث زبان درباری, رسمی و اداری پذیرفتند که در سراسر امپراتوری وسیع آنان به زبان پارتی موسوم شده است.پارتها از آغاز تأسیس امپراتوری در (٢۵٠ق م) تا (١۷۱ق م) در همین حوزه باختر و وادی مرو با رسمی ساختن زبان آنرا تقویت نمودند وبدین گونه در مدت ششصد سال که امپراتوری پارتها, از سده سوم قبل از میلاد تا سده سوم میلادی ادامه پیدا کرد زبان پارتی در سراسر قلمرو حکمروایی آنان از باختر تا سوریه و شام به حیث زبان رسمی, علمی, اداری و همه گانی به کار رفت. چنانکه کشف کتیبه زبان پارتی در فارس پس از نفوذ پارتها بدانجا و کتیبه های شاهان اول ساسانی به زبان پارتی در فارس مانند:کتیبه های اردشیر اول ( ۲۲۴- ٢٤١م)در نقش رستم, کتیبه شاه پور اول (۲۴۲ – ٢۷۳م) درنقش رجب, کتیبه زردشت حاجی آبادی, کتیبه هرمز (۲۷٢ – ۲۷۴م) در نقش رستم, کتیبه نرسی (٢۹٣ – ۳٠۲ م) در پایکولی (درکردستان) و کتیبه های شهر دورا (از شهرهای قدیمی سوریه) همه دال برآنست که پیش از ترویج لهجه پهلوی ساسانی توسط ساسانیان در فارس زبان پارتی منحیث سر زمین پارتها جای زبان آرامی را که از عصر هخامنشی ها در آنجا رواج پیدا کرده بود و جای زبان یونانی زمان یونانیان رابه تمامی فرا گرفت. البته واژه پارتی (پرثوی) در لهجه هایی پهلوی شده است چنانکه در مآخذ ارمنی پارت به شکل (پهل) آمده است در حالی که نام اصلی وواقعی آن پارتی است و طوریکه معلوم است زبان پارتی  دنباله زبان اوستایی میباشد. ارتباط زبان وفرهنگ پارتها را به زبان و فرهنگ اوستایی از یک طرف سهم فعال گرفتن پارتها به برپایی آتشکده های زردشتی و از جانب دیگر توجه آنان برای نخستین بار به گرد آوری کتاب اوستا تایید میکند  از همین جاست که دانشمندان از جمله رستارگویوا گفته است که زبان پارتی مآخوذ قوم پرثوه به نام پهلوی شمال معروف بوده و آن نام یکی از زبانهای باختری است. کهزاد هم مینویسد که زبان پارتی از اینکه در ساحه نفوذ زبان اوستایی به میان آمده است بنابران مستقیماً ریشه اوستایی دارد  و حتی گویند که متنهای اصلی اوستایی در باختر تا هجوم اسکندر مقدونی هم وجود داشته و توسط وی از میان برده شد  و اما بعدتر شاه اشکانی و لخش (بلاش) فرمان داد تا قسمتهایی از اوستا را و آنچه به طور شفاهی میان مؤبدان زردشتی مانده بود جمع آوری نمایند. مسلماً آثار اولیه این زبان در حوزه باختر این نظر را تایید میکند؛ چنانکه در اوایل سلطنت پارتها که اّشک اول, برادرش تیرداد و اردوان پسر تیرداد از (١۷١ – ۲۵۰ ق م) در وادی خراسان شمال غرب باختر بر اریکه قدرت قرارداشتند و مرکز شان قبل از آنکه در غرب فارس شهر تیسفون قرار گردید شهر نیسایا در حوزه باختر بود؛ اخیراً در دوره شوروی سابق ازین شهر در حدود  تکه سفالین که دارای نوشته هایی به زبان پارتی بود بدست آمده است. پرویز ناتل خانلری نیز گفته است که پارتها پس از استیلای یونانیان از ناحیه شمال خراسان بر خاسته زبان آنان در قلمرو امپراتوری شان زبان پارتی و آن زبان رسمی و اداری بوده است . به گونه فشرده این نکات ثابت میسازد که زبان پارتی به دنباله زبان اوستایی در حوزه باختر به میان  و اثر پذیری زبان پارتی و زبانهای سغدی, تخاری و خوارزمی و ورود کوشانی ها در این حوزه, این زبان راه تحول را به نحو دیگری پیموده سر انجام موجب پیدایی زبانی شد که به نامهای زبان باختری, بلخی و کوشانی یاد گردیده است. لهجه دیگر زبان پارتی  همان لهجه پهلوی ساسانی و استخری است که پس از سقوط پارتها وبه قدرت رسیدن ساسانی ها به نام زبان پهلوی ساسانی موسوم گردید ودرمورد (هاگ) معتقد است که متن کتیبه حاجی آباد در فارس یک متن پهلوی ساسانی و ترکیبی است از دو لهجه پهلوی (اشکانی و ساسانی)  وی نتیجه گرفته است که زبان پهلوی غربی (ساسانی) در اصل آرامی بوده عنصر های آریانی وپارتی در آن وامی و قرضی است. بقول وی پهلوی اشکانی در فارس؛ تأثیر پذیری از زبانهای آرامی (غیر آریانی) و زبان یونانی در حوزه قدرت سلوکیان لهجه یی به میان آورد که با به قدرت رسیدن ساسانیان پهلوی ساسانی گفته شده است و اصل واژه هم مسخ گردیده با گرفتن (ف) آرامی به جای (پ) آثار آن فهلویات گفته شده و پسوند جمع (آ ت) دران موافق به ضوابط زبان آرامی است. از اینکه زبان پهلوی ساسانی لهجه غربی زبان پارتی است این موضوع را شواهد ذیل تایید میکند:

۱ــ زبان پارتی راآغازدوره میانه زبانهای آریانی گفته اند وپهلوی ساسانی دنباله ولهجه یی ازآن. 

۲ــ مدت زمانی, زبان پارتی را به حیث زبان دوره میانه آریانی از سده چهارم قبل از میلاد تا سده هفتم میلادی یک هزار سال گفته اند که شاید پهلوی ساسانی هم میشود.

۳–زبان پارتی برای شرح نحوی سایر زبانهای دوره میانه اساس بوده و پهلوی ساسانی از جمله لهجه آن است  چنانکه زالمان زبانشناس معروف و سلوز زبان پهلوی ساسانی را به استناد زبان پارتی شرح و تدوین کرده است. وبه قول تاوادیا د زالمان است که به اشتباه نام فارس میانه را به  پهلوی ساسانی داده است. زیرا واضح و روشن است که پارسی نوین یا پارسی دری دنباله زبان پارتی باختری است نه پهلوی ساسانی.

۴– آثار از زبان پارتی (پهلوی اشکانی) مثلاً آثاری از مانی حتی درقرن چهارم میلادی وبعد ازآن یعنی پس از استقرار ساسانیان نیز نگارش یافته است. یعنی اینکه زبان پهلوی ساسانی لهجه یی از زبان پارتی است.

۵ – آثار منظوم پارتی (پهلوی اشکانی) متعلق به خراسان قدیم از نظر تعداد بیشتر از اشعار پهلوی ساسانی است و از نظر جوهر نیز غنی تر میباشد. مثلاً یادگار زریران و درخت آثور یک که زبان آنها پارتی است.

 ۶– محسن ابوالقاسم گوید که دوره رواج پهلوی از ٣٣۱قبل ازمیلاد شروع شده با سقوط ساسانیان در ۶۵٢ میلادی پایان می پذیرد بدین معنا که پهلوی ساسانی دنباله زبان پارتی و لهجه یی ازآن تلقی شده است. وفارسی میانه گفتن پهلوی ساسانی مفهومی ندارد.

با منتفی شدن اصطلاح فارسی میانه از اینکه اصطلاح فرس قدیم را نیز منشأ و منبع کهنی تایید نمیکند و اصطلاح نو ساخته شده های اخیر است قابل پذیرش نمیباشد, زیرا در ریشه یابی و مطالعه تاریخی زبان پارسی دری و ارتباط آن به زبان کهن آریانی یعنی اوستا کدام نقش مهمی ندارد. زبان اوستایی زبان کهن آریاییان باختر است اساساً زبان آریاییان حوزه باختر آری گفته میشده که پس از نوشتن کتاب اوستا در هزاره یکم قبل از میلاد بدان زبان, معروف به زبان اوستایی گردید. زبان اوستایی است که طوریکه در سطور گذشته گفتیم زبان پارتی وبعداً لهجه شرقی آن به نام زبان باختری, بلخی و کوشانی ازان مشتق شده است و آن گونه که بعداً می آید زبان پارسی, پارسی دری دنباله همین زبان میباشد. در مورد آنکه زبان اوستایی نیز در حوزه باکتریا و بلخ به میان آمده است همچنان روایات و شواهد موثق وجود دارد از جمله :

۱– پس از مهاجرت آریایی ها از آریاناویجه آریایی های هندی ازمعبرهای کنروپنجشیر به دره پنجاب سرازیر شدند و آریایی های باختر متدرجاً حوزه بلخ, هری و سیستان و دامنه های البرز حوالی بلخ را اشغال کردند.

٢– در یکی از نسخه های اوستا یعنی وندیودات که طور کامل به جا مانده  از محلی به حیث پیدایشگاه زردشت نام می برد که میان اکسوس (آمو دریا) و اندوس (رودسند) و درنگیانا (زرنج) واقع شده و آن شامل نامهای نواحی و سر زمینهای ایجاد کرده اهورامزدا است یعنی آریانا محل ظهورزردشت وزبان اوستایی است.

٣– قرار نظر هننگ محتویات اوستا (گا تاها) نشان میدهد که متن اوستا در حوالی بلخ و متون بعدی آن در نواحی سیستان بوجود آمده است.

۴– ویلهم گیگر خاورشناس آلمانی هم به استناد اعلام جغرافیایی اوستا (یشتها) داستانهای پهلوانی شاهان آریایی را در آریانا (بخدی و سیستان) میداند.

۵– گریستن سن گفته است؛ پارتها (پارثوها) که به مغرب فلات آریان رفتند یعنی عراق عجم, از همکیشان شرقی خود جدا شده و حتی در زبان شان که منشأ آن شرقی بود تغییراتی حاصل گشت, اما زبان شرقی آریان ها که گاثا و یشتها بدان سروده شده بود به حال خود باقی ماند.

۶– وقوع جنگهای مذهبی میان گشتاسپ حامی زردشت و تورانیان شمال آمو دریا درنواحی بلخ.

۷– تذکر اوستا تنها از جغرافیای حوزه بلخ و سیستان از شرق تا حوالی شهر (ری).

با این همه حال و احوال و تایید منابع و مدارک متعدد که در بالا ذکر گردیده از خلال آن چنین برمی آید که اوستا وزبان اوستایی در حوزه باختر و در درنگیانا بمیان آمده و موافق به اقوال دانشمندان و پژوهشهای دقیق مؤرخان و زبانشناسان که در مقدمات این مقال ازان سخن گفته شد, زبان اوستایی از هزاره یکم قبل از میلاد در حوزه باختر و درنگیانا تا کشور کشایی اسکندر به باختر (سده چهارم ق م) در این سر زمین طبعاً با معروض شدن به تحولاتی ادامه داشته است؛ اگرچه گفته اند اسکندر متون اوستایی را نابود کرد اما زبان اوستایی که زبان مردم بود در این حوزه در کنار زبان یونانی تداول داشته است. این زبان تحول یافته اوستایی, انقراض یونانیها توسط پارتها (٢۵۰ ق.م) و تشکیل دولت پارتی در حوزه باکتریا در وادی مرو در پارتیه از طرف آنان در همان دوره آغازین شان به حیث زبان رسمی, درباری و اداری پذیرفته شده وبه نام پارتی متداول گردید. با انتقال مرکز پارتها از وادی مرو از پایتخت نیسایا به جانب غرب به تیسفون بازهم همین زبان پارتی در حوزه باکتریا ادامه پیدا میکند, به گونه ایکه از طرف مؤرخان و پژوهشگران متعدد با ارتباط به محلات در نامهای زبان باختری, بلخی و با انتساب آن به دربار, دری نامیده شد و نیز با استقرار کوشانیان و ادامه سلطنت آنان آن را زبان کوشانی هم گفته اند. بادرنظر گیری اینکه پارتها با تشکیل سلطنت در حوزه باکتریا و وادی مرو (پارتیه) و پذیرش زبان پارتی به حیث زبان رسمی, درباری و اداری, سپس با انتقال مرکز از شرق از حوزه باختر به سوی غرب در تیسفون, زبان پارتی عاقبت به دو لهجه بزرگ جدا میگردد؛ یکی لهجه شمالی – شرقی و حوزه باکتریت که بقایای آن زبان باختری, بلخی و کوشانی گفته شده و دیگر لهجه جنوب غربی که زبان پهلوی ساسانی نام گرفته است.

پارسا بازدید : 94 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

دولت ماد نخستين تجربه تشكيل دولت آريايي

نقد تاریخ ایران

اين دسته از آرياييان پس از ورود به سرزمين ايران مسير خود را در نواحي غربي و شمال غرب تا جائيكه سلسله جبال زاگرس قرار دارد ادامه دادند و سپس به دليل نوع معيشت يعني رمه گرداني، نواحي كوهستاني غرب را براي زندگي برگزيدند. و بدين ترتيب با اقوام بومي ايران كه خود داراي تمدن بودند نظير لولوبيها ، كاسي ها، گوتي ها و مانايي ها همسايه شدند. تقريباً همزمان با ورود مادها اين منطقه صحنه تاخت و تاز اقوام ساكن بين النهرين (ميان دو رود) كه همسايگان نزديك ايران زمين محسوب شدند گرديده بود كه از مهمترين آنان آشوريان بودند كه بهترين تمدن ايراني يعني ايلام توسط آنان به نابودي كشيده شده بود.
همچنين از سمت شمال اورارتو و از سمت جنوب ايلام آنان را تهديد مي كرد. همين امر يعني مساله خطر حمله و تاراج اقوام همسايه ساكنين بومي نواحي غرب، شمال غرب، جنوب و جنوب غربي ايران را به فكر تشكيل اتحاديه اي به نام ماننايي انداخته بود. هر چند اين اتحاديه قدرت چنداني نداشت و امنيت آنها را در برابر حملات و يورش همسايگان تضمين نمي كرد. ولي به هر حال اولين تجربه ايجاد اتحاديه در هزاره اول قبل از ميلاد بود. نام متحدان ماننايي در الواح آشوري ذكر شده است.
مادها كم كم پس از استقرار و اسكان در اين نواحي خطر حملات همسايگان را مزه مزه كردند و با مشاهده ضعف اتحاديه ماننايي با الهام از تجربه اين اتحاديه سعي در ايجاد يك ائتلاف قدرتمند نمودند كه در برگيرنده همه اقوام آريايي و غير آريايي ساكن نواحي غربي كه پيكان حمله مهاجمان بسوي آنان متوجه بود شود و تحت يك هدف مشترك كه در حفظ استقلال و هويت خود در برابر اقوام مهاجم خلاصه مي شد. كه اين فكر پس از اندك زماني منجر به تشكيل اولين دولت قدرتمند آريايي در ايران توسط مادها گرديد. بدين منظور پس از شور و مشورت اقوام مادي با يكديگر متحد شدند و بر آن شدند كه بهترين شخص را كه توانايي اداره اتحاديه را داشته باشد به رهبري انتخاب كنند تا اينكه شخص مورد نظر يعني ديوكس يا ديااكو اين امر خطير را به عهده گرفت وي در ميان قوم خود به دادرسي و داوري مشغول بود. و به صداقت و امانت و عدالت خواهي شهره بود. اقوام مادي تلاش خود را براي ايجاد پادشاهي به منصه ظهور رساندند بدين ترتيب بناي شهر اكباتان يا هگمتانه كه اكنون همدان خوانده مي شود با شكل زيباي معماري خود كه هفت ديوار دايره اي تو در تو را شامل مي شد آغاز گرديد كه سبب محافظت از سرزمين ماد به شكل دژ مستحكمي درآمد. اتحاد اقوام مادي توسط ديااكو طي 50 سال حكومت وي شكل گرفت. پس از ديااكو اتحاديه و همچنين دولتي را كه پدر شكل داده بود به فرهورتيش رسيد. كه سعي وي در حمله به آشوريان و غلبه بر آنها نتيجه معكوس داد زيرا همزمان اقوام سكايي به قلمرو ماد يورش برده و موفق شدند علاوه بر فتح آن به مدت 28 سال اين قلمرو را تحت سيطره و سلطه خود قرار دهند، ولي پس از اين مدت اين نقيصه و اين دوران فترت با هوشمندي و كياست هوخشتره پسر فرهورتيش جبران گرديد ولي با افزايش نيروي نظامي و تشكيل اتحاديه اي پنهاني از دولتهاي كوچك و بزرگ مستقر در فلات ايران كه پيوستگي و قرابت فرهنگي داشتند. ابتدا سكاها را شكست داده و ا ز قلمرو خويش بيرون راند و سپس با كمك متحدين خود از جمله بابليها كه دشمن آشور گرديده و به اتحاديه ايرانيان پيوسته بود موفق به انقراض دولت آشور گرديد و بعد از آن با لوت ليدي يا لوديه در آسياي صغير كه از نظر ثروت و توسعه تجارت در صدر كشورهاي آن روزگار بود صلح نمود و به منظور استحكام و ثبات صلح و دوستي با لوديه روش ايجاد پيوندهاي خانوادگي يعني ازدواج با لوديان را برگزيد.
اينكه دوران حكمراني و سلطنت هوخشتره درخشانترين دوره در تاريخ ماد به شمار مي رود ولي در عوض دوره بعدي يعني دوره سلطنت پسرش آستياگ يا آژدهاك كه به ايختو ويگو نيز معروف است دوران انحطاط و ضعف و اضمحلال تدريجي اين حكومت محسوب مي شود، ثروت عظيمي كه از فتح آشور به دست آمده بود و همچينين ايجاد روابط اقتصادي بازرگاني و تجاري كه در سايه صلح با ليديه نصيب آنان شده بود نه تنها به شكوفايي و رونق حكومت مادها از نظر زيربنايي و داخلي كمك نكرد بلكه باعث دور شدن آنان از اهدافي گرديد كه پيوسته نياي بزرگ مادها يعني ديااكو در سر مي پروراند گرديد.
ارمغان ثروت ، براي سران ماد خصوصاً آژدهاك، تن آسايي، توجه به ظاهر تجمل پرستي و اسفناك تر از همه بي توجهي پادشاه به امور سياسي و اجتماعي گرديد و همين امر سبب فزوني ظلم و ستم و تعدي بر مردم گرديد و در نتيجه اين وضعيت مادها مهمترين عامل و نقطه قدرت و اتكاء خود يعني پشتيباني و حمايت توده مردم را از دست دادند. سران ماد نيز از ضعف شاه استفاده كرده با تقسيم قلمرو ماد هر يك اداره قمستي از اين ملك را در دست گرفتند و شاه براي تصميم گيري در امور كشور مسائل مهم را در شوراي بزرگان كه هنجمن ناميده مي شد، مطرح مي نمود تا با نظر آنان درباره آنها چاره جويي شود يكي از ايالات مستقل ، انشان در منطقه خوزستان امروزي بود كه حاكم آن با دختر شاه ماد ازدواج كرد، نتيجه اين ازدواج كوروش بود كه با مشاهده نابساماني حكومت ماد به فكر جلب بزرگان ماد و همچينن مردم ساكن در اين قلمرو و نيز پادشاه بابل افتاد. آژدهاك كه از اين امر بيمناك شد در ابتدا كوروش را به دربار فراخواند اما كوروش سرباز زد در نتيجه منازعه بين سپاه ماد و سپاه كوروش صورت گرفت اما به دليل تسليم فرمانده مادي و اتحاد او با كوروش به سمت هگمتانه شكركشي و با فتح آن به حكومت مادها خاتمه داده شد.
تمدن مادها
همانگونه كه اشاره شد كشور ماد با تلاش فرمانروايان لايقي همچون هوخشتره گسترش وسيع يافت كه اقوام گوناگون را در سينه خود جاي داده بود و شامل بخش هاي وسيعي از آسياي صغير، نواحي آذربايجان، كردستان، همدان، اراك، ري، دامغان، فارس، بلخ، ‌خراسان، قسمتي از خوزستان و تمام مازندران مي شد. از اين قلمرو وسيع بناها، حجاريها و كتيبه هايي به جاي مانده است. همچنين مطالعه كشفيات و حفرياتي نظير گورهايي كه با توجه به مصنوعاتي كه از آنها به دست آمده، چنين دريافت مي شود كه، اين آثار تمدني اختلاطي از تمدنهاي آشوري، سكالي و آسيايي است. كه زماني نيز مادها در صنايع خود از آنها تقليد كرده و با ذوق و سليقه و خلاقيت خود دگرگونيهايي در آنها پديد آورده اند. از نظر معيشتي مادها گله دار و رمه گردان بودند و پدر در خانواده ي ماد داري قدرت تامه بود و چند همسري در بين مردان ماد رواج داشت.
مهمترين ويژگي حكومت ماد اتحاد اقوام مختلفي بود كه تا آن زمان بهم پيوند نخورده بودند و مادها آنان را با پيوندهاي فرهنگي به يكديگر نزديك كردند كه اين ويژگي در عصرهاي بعد نيز همچنان پا برجا ماند. پادشاهان ماد در دوران قدرت خود حكومت مطلقه داشتند و اين سبب ايجاد يكپارچگي و وحدت در سراسر قلمرو مي شد. بطور كلي روي كار آمدن دولت آريايي ماد و گسترش متصرفات آن تا دوردست ترين نقاط و شهرهاي آسياي صغير مردم سامي نژاد آن خطه را ضعيف نموده دولتي ايراني به نام ماد جاي دولت آشور را گرفت. دولتي كه تا مدتهاي مديدي صاحب قدرت و هيبت در دنياي آن زمان به شمار مي رفت و اين امر در تاريخ دنياي كهن از اهميت زيادي برخوردار بود.
دين ( كيش مادها )
با توجه به مدارك موجود و آثار كشف شده پژوهشگران بر اين عقيده اند كه مادها از نظر مذهبي به آيين مزداپرستي گرايش بيشتري داشته اند. وجود چند آتشدان در نزديكي شهر ملاير گواهي بر اين مدعاست. همچنين با توجه به مصنوعات منقوش و ديگر شواهد گمان مي رود كه ظاهرا ماديان تا حدودي تحت تاثير اعتقادات آشوري و بابلي مبني بر پرستش الهه هاي مختلف قرار داشتند. مغ ها آداب مذهبي را اجرا مي كردند و در آثار معماري صخره اي بسياري از نقش برجسته ها به آنان تعلق دارد.
ويژگي اجتماعي مادها
در سرزمين ماد خصوصيات خانوادگي پدرشاهي وجود داشته است. جامعه ماد در آغاز از عشيره هاي پدرشاهي ياويس تشكيل مي شد. كه در دهكده ها ساكن بودند. رياست عشيره معمولا سالمندترين عضو خاندان بوده است. رؤساي خاندانها رفته رفته بصورت اشراف و طبقه حاكم درآمدند. اقوام مادي براي حفاظت از خود به دژها پناه مي بردند و هنگام بروز خطر براي تصميم گيري، شورايي از بزرگان بنام هنجمن تشكيل مي گرديد.
هنر و معماري
پژوهشگران از مادها آثار زيادي بدست نياورده اند اما ميراث هاي فرهنگي آنان را ميتوان در آثار دوره هخامنشي جستجو كرد. چنانكه هخامنشيان در ساختن بناهايي مانند تخت جمشيد از روش هاي مادي استفاده كرده اند. مهمترين اثر معماري كه نشان دهنده توانايي آنان در اين زمينه است، دژ مستحكم هگمتانه يا اكباتان است كه هم محل حكومت پادشاه و هم محل زندگي مردم بوده است. كه البته چنانكه مشهور است آنان نيز اين شيوه معماري را از همسايگان اورارتويي خود فراگرفته اند. از دوره مادها دخمه هايي يافت شده است. كه آرامگاه شاهان و بزرگان مادي است. كه در دل كوهها جاي دارد. آنها براي ساختن بناها از قير طبيعي استفاده مي كردند. باستان شناسان در تپه گيان گورستان سيلك و گنج زيويه آثار فلزي و سفالي كشف كرده اند كه همگي نشانگر ذوق و سليقه و مهارت آنان در زمينه هنر و صنعت است. همچنين هنرنمايي بر مفرغ و آهن، سنگ تراشي، سفال سازي و احتمالا نساجي هم پيشرفت فراواني كرده بود.
خط كتابت مادها
آگاهي ما در زمينه خط و كتابت مادي از اطلاعات درباره فرهنگ آنان نيز كمتر است. ولي با توجه به آثار محدود بدست آمده برخي بر اين عقيده اند كه مادها داراي خط و كتابت بوده اند. كه به ظن قوي از خط اورارتويي گرفته شده بود. و تصور مي شود يكي از انواع خط ميخي بوده باشد. و نمونه هايي نيز از خط هيروگليف از آن دوره به دست آمده است. مسلما آنان در قرن هفتم پيش از ميلاد داراي خط و كتابت بوده اند و گمان مي رود كه اين خط همان است كه امروزه خط باستان پارسي يا خط هخامنشي رديف اول خوانده مي شود. ولي در واقع از لحاظ اصل و منشا مادي است

پارسا بازدید : 64 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (0)

نقد تاریخ ایران

اقوام پارس از ۷۰۰ سال پیش از میلاد مسیح در سرزمین انشان ساکن شدند و سنگ بنای سلسه هخامنشیان را با پادشاهی هخامنش اغاز کردند. تا سال ۵۵۰ پیش از میلاد مسیح این پادشاهی در منطقه قدرت چندان مهمی محسوب نمی شد تا اینکه کوروش کبیر به قدرت رسید و از این دوران بود که هخامنشیان به دروازه تاریخ گام نهادند و با سربلندی تمام ٬ شرق را به غرب و شمال را به جنوب پیوند زدند. انها به رهبری کوروش کبیر امپراطوری راتشکیل دادند که از شرق به سند و از غرب به دانوب گسترده شده بود و اسیای مرکزی را به افریقا و اروپا پیوند میزد. حکومت و دولت واحدی به وجود اوردند که هرگز مانند ان در جهان وجود نداشت و در زمانهای بعد نیز فقط امپراطوری روم ان هم بعد از ۲۰۰ سال توانست با ان برابری کند 

پارسا بازدید : 608 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (1)
نقد تاریخ ایران
دروغ بودن سلسله ی سلوکیان در ایران و خیالبافی آتش زدن تخت جمشید

در کتاب های تاریخی مطالب زیادی درباره حمله شخصیتی افسانه ای به نام اسکندر مقدونی نوشته شده است.همچنین بعد از هخامنشیان نوشته اند که سلوکیان در ایران پادشاهی کرده اند پژوهش های ما نشان می دهد وجود سلسله ای به نام سلوکیه در ایران و شخصیتی به نام الکساندر مقدونی کذب محض و دروغی بزرگ است. چرا که هیچ گونه دلیل تاریخی یا باستان شناسی بر این ادَعا موجود نیست.حقیقت این است در زمان داریوش سوم شخصی ایرانی به نام اشکنتارمغانی که به دین مهر بوده مخالفت هایی با داریوش سوم داشته در نتیجه در جنگی بر داریوش سوم پیروز می شود. داریوش سوم در لحظات مرگ سلطنت و کشور ایران را به اشکنتارمغانی می سپارد و خود چشم از جهان فرو می بندد.در حقیقت بعد از سلسله هخامنشیان سلسله اشکانیان توسط اشکنتارمغانی پایه گذاری می گردد و به خاطر شباهت واژه اشکنتار با الکساندر یونانیان افسانه ای دروغین به نام الکساندر ساخته اند. چنین دروغی در حقیقت از شخصی به نام کالیستنسن کذاب بوده که چنین دروغی را ساخته است. کالیستنسن در خود یونان به کذاب مشهر بوده. وی رمانی به نام الکساندر مقدونی نوشت که بعدها این رمان تبدیل شد به تاریخ!!! جالب اینجاست در یونان که برای هر چیز پرتره و مجسمه ای ساخته شده هیچ گونه مجسمه ای از الکساندر مقدونی ندارند.تصویری که در برخی کتابها به الکساندر مقدونی نسبت داده شده تصویر مهر اشکانیان می باشد حتَی هیچ سکه ای به نام الکساندر مقدونی یافت نشده است.

در زمان اشکانیان گروهی از سلوکیان در ایران فرمانروایی داشته اند و سکه هایی از آنان به جای مانده. چون طبق حکومت اشکانی هر قوم و طایفه ای در ایران می توانستند برای خود سکه هم ضرب کند. پس وجود سکه های سلوکی در ایران دلیل حکومت سلوکیان نیست. چرا که هم زمان با سکه های سلوکی ما سکه های اشکانی نیز در ایران داریم. تمام قصَه ی الکساندر مقدونی و حمله او به ایران و هند خیال پردازی رمان نویسی به نام کالیستنسن دروغین بوده است و دلیل دیگری بر این ادعا نداریم. حتَی از دیدگاه عقل و منطق نیز دروغ بودن این ادعا آشکار است. چرا که حمله الکساندر از اسکندریه به ایران آن هم در آن روزگار و با وجود موانعی هم چون کوه ها و از همه مهم تر سربازان گارد هخامنشی چگونه الکساندر مقدونی توانسته در عرض چندین ماه به ایران آمده و سپس به هند برود! مسافت راه را نیز اگر حساب کنیم چیزی حدود 10 سال لازم است که کسی بتواند از اسکندریه به ایران آمده و سپس به هند برود.چگونه الکساندر در عرض 3سال توانسته این همه راه را بپیماید و سپس به هند نیز برود و پس از مدتی نیز سلسله سلوکیه نایود گردد. هیچ کدام از این ادعاها با عقل و منطق نمی خواند و هیچ گونه منبع تاریخی نیز آن را ثابت نمی کند!

در حقیقت همه ی جویندگان جهانی نه تنها ما از الکساندر چه در ایران و چه در هند هیچ گونه گواه و دست مایه ای ندارند. نه یادمانی و نه ساختمانی چه کوچک و چه بزرگ هر چه را که نشانمان داده اند یا دروغ و ساختگی بوده و یا به گمانشان رسیده که درست است. چون پس از چندی نادرستی آن برای خودشان نیز روشن و آشکار شده است. در حقیقت هیچ گاه چنین کسی حتَی اکر بوده که نبوده با چنین ویژگی هایی که درباره اش می گویند،به ایران نیامده که توانسته باشد تخت جمشید را آتش بزند یا چنین و چنان بکند.همه اش دروغ و ساختگی و تنها یک مشت واژه ی خودستایانه و ابلهانه است که به روی دفتر آورده اند تا به ما بپذیراند که ایران و مردم اش آنی نیستند که می پندارند و درست وارون آن ما می خواهیم به مردم ایران یادآور شویم که شما آنی نیستید که آن ها می گویند.شما تاریخ درخشانی دارید که تا همین پنج شش سده پیش نیز بر جای بوده و امروز نیز باید کوشش کرد که هم چنان بر جای بماند. این ها با دروغ های خود می خواهند مزه ی تلخ شکست هایی را که تا کنون بارها در خاورزمین چشیده اند،در کام خود آن هم بر روی برگ های دفتر خویش شیرین کنند. چگونه می شود از یک چنین آدم ویژه ای در جایی که گفته می شود سرزمین تندیسه ها و هنرهاست، یک گواه کوچک، یک تندیسه، یک چهره روی پوست، سنگ، کاشی یا هر چیزی دیگر پیدا نشده باشد. اگرهم گفته اند که پیدا شده، مگر می شود در سرزمینی که برای هر چیزشان از مرد و زن و بت و سگ و گربه شان تندیسه های ریز و درشت ساخته اند، یک چهره یا اندام از الکساندر مقدونی را نکشیده یا نتراشیده باشند؟!!

امروزه برای همه روشن شده که ساختمان تخت جمشید از آغاز کار ساسانیان و تا پایان کار آن ها پا بر جا بوده است و از آن در روزهای جشن و آیین های دینی سود می بردند و روشن شده است که آنجا نه تنها کاخ شاهی نبوده،که جایی ویژه برای برگزاری آیین های پذیرفته شده ی زمان خود، در آن بار می یافتند و به کارهای خود می پرداختند.

(بر گرفته شده از کتاب تاریخ ایران نوشته دکتر فاروق صفی زاده)

پارسا بازدید : 115 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (0)

نقد تاریخ ایران

كیانیان و دلاورى هاى رستم


اولین پادشاه كیانى كیقباد است و بعد از او مطابق روایات فردوسى و دیگر مورخین ایران هشت نفر دیگر بر ایران سلطنت كردند و بعد اسكندر به ایران حمله ور مى شود و كیانیان را از میان برمى دارد. از نخستین جهاندار این خاندان كه كیقباد است به ترتیب كیكاوس، كیخسرو، لهراسب، گشتاسب، بهمن، هماى، داراب و دارا به پادشاهى رسیدند.كلمه «كى» در اوستا «كوى» (Kavi) آمده كه به معنى پادشاه، امیر و فرمانروا است. در شاهنامه فردوسى واژه «كى» به معنى پادشاهان كیانى است. استاد محمدجواد مشكور در كتاب ایران در عهد باستان آورده است كه «كیا» لقب پادشاهان مازندران بوده است. هنوز هم در بعضى از شهر هاى مازندران پسوند كیا در  آخر نام فامیل افراد دیده مى شود.

كیقباد


او جد كیانیان است. به روایت اوستا از فرزندان منوچهر است. در شاهنامه آمده است كه چون تخت پادشاهى از گرشاسب خالى ماند زال نام و نشان كیقباد را كه از نسل فریدون بود از موبدان (روحانیون) پرسید. پس رستم را نزد او به البرزكوه فرستاد و كیقباد را به پادشاهى ایران نشانید. فردوسى از قول رستم مى گوید: قباد گزین را ز البرز كوه/ من آورده ام در میان گروه .او شهر استخر را به پایتختى انتخاب كرد. او چهار پسر داشت كه از همه بزرگتر كیكاوس بود كه بعد از مرگ او به پادشاهى رسید. كیقباد،  افراسیاب را شكست داد و در این جنگ ها رستم یاور او بود.


كیكاوس (كیوس)
بعد از كیقباد، پادشاهى به پسرش «كیكاوس» رسید. كیكاوس قصد فتح مازندران را داشت كه ناگهان سرداران و بزرگان ایران مانند طوس، كشواد، گودرز، گیو، گرگین و بهرام به كیكاوس نصیحت كردند. احسان یارشاطر در كتاب برگزیده داستان هاى شاهنامه، فصلى را به پندناپذیرى كیكاوس اختصاص داده و مى نویسد حتى نصیحت زال نیز در او موثر واقع نشد. همه به او گفتند كه: سپه را بدان سو نباید كشید/ ز شاهان كس این راى فرخ ندید.فردوسى درباره خودكامگى كیكاوس چنین مى گوید: به رستم چنین گفت گودرز پیر/ كه تا كرد مادر مرا سیر شیر، چو كاوس خودكامه اندر جهان/ ندیدم كسى از كهان و مهان، خرد نیست او را نه دین و نه راى/ نه هوشش به جاى است و نه دل به جاى، تو گویى به سرش اندرون مغز نیست/ یك اندیشه او همى نغز نیست.(نگاه كنید به نام كیكاوس در دانشنامه ادب فارسى جلد یكم آسیاى مركزى به سرپرستى حسن انوشه).كیكاوس نتیجه خودكامگى خود را دید و به مازندران لشكر كشید و اسیر شد. رستم براى آزادى كیكاوس به مازندران شتافت. در این سفر، رستم با «هفت خوان» یا هفت واقعه هولناك دست و پنجه نرم كرد و سرانجام توانست با شكست دیوان مازندران كیكاوس را به ایران زمین بازگرداند و سپس به جنگ افراسیاب رفت و او را شكست داد. رستم در ضمن یكى از سفرهایش به مرز توران مى رفت كه با پسر ناشناخته خود «سهراب» روبه رو شد و در نبردى تن به تن او را كشت و چون آگاه شد كه سهراب فرزند اوست، زارى ها كرد ولى در عین حال هر دلى را بر ضد رستم به خشم مى آورد، چنانكه فردوسى گوید: یكى داستانى است پر از آب چشم/ دل نازك آید ز رستم به خشم

پارسا بازدید : 56 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (0)

نخستین دودمان فرمانروا در تاریخ اساطیرى و حماسى ایران زمین «پیشدادیان» بودند. پیشداد به معنى «اولین كسى كه قانون آورده است». در شاهنامه فردوسى نخستین پادشاه پیشدادى «گیومرث» (كیومرث) (كیومرس) بود كه در متون اوستایى و باستانى نخستین انسان آریایى و اولین فرمانروا بوده 

   نقد تاریخ ایران

نخستین دودمان فرمانروا در تاریخ اساطیرى و حماسى ایران زمین «پیشدادیان» بودند. پیشداد به معنى «اولین كسى كه قانون آورده است». در شاهنامه فردوسى نخستین پادشاه پیشدادى «گیومرث» (كیومرث) (كیومرس) بود كه در متون اوستایى و باستانى نخستین انسان آریایى و اولین فرمانروا بوده و مطابق متون اساطیرى بعد از اسلام نخستین مرد كیومرث و نخستین زن «مردیانه» بود. بعد از او به ترتیب هوشنگ و جمشید به جهاندارى مى رسند. ضحاك تازى بعد از آنكه جمشید را شكست مى دهد، مدتى بر ایران حكومت مى كند و فرزندان جمشید را اسیر مى نماید. اما دچار قیام كاوه آهنگر و فریدون مى شود. بعد از زندانى شدن ضحاك در دماوندكوه، فریدون، منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب به فرمانروایى و سردارى مى رسند. بعد از زوال پیشدادیان یكى از نوادگان منوچهر به نام كیقباد به كمك رستم قهرمان داستان هاى حماسى ایران، فرمانروایى خاندان كیان را پایه ریزى مى كند.

نقد تاریخ ایران

كیومرث
طبق متون اوستایى او آدم ابوالبشر است و اولین انسانى است كه از «اهورامزدا» (داناى بزرگ) كه خداوند یكتا است اطاعت كرد. مورخین اسلامى او را گلشاه لقب داده اند كه به معنى فرمانرواى كوهستان است. در ادبیات بعد از اسلام او را نخستین كشورگشا معرفى كرده اند. نخستین بزرگى كه كشور گشود- سرپادشاهان كیومرث بود. فردوسى درباره او مى گوید: كیومرث چون ابتدا در كوه اقامت داشت پلنگینه (پوست پلنگ) مى پوشید و در اشعارش مى گوید: كیومرث شد بر جهان كدخداى _ نخستین به كوه اندرون ساخت جاى سر تخت و بختش برآمد ز كوه _پلنگینه پوشید خود با گروه. مى گویند بنیاد شهرسازى از او است. شهر هاى اسطخر، دماوند و بلخ را او بنا كرد. چون فرزندش سیامك به دست دیوان كشته شد، بعد از مرگ كیومرث پادشاهى به نوه اش «هوشنگ» رسید.


هوشنگ
هوشنگ در اوستا «هائو شیانگها» (Haoshyangha) ذكر شده. بعضى از مورخین او را اولین پیشداد (اولین قانونگذار) معرفى مى كنند، زیرا بر هفت اقلیم فرمانروایى مى كرد. درباره معنى اسم او اختلاف است. فردوسى هوشنگ را برگرفته از هوش و فرهنگ مى داند و در این باره مى گوید: گرانمایه را نام هوشنگ بود _ تو گفتى همه هوش و فرهنگ بود
زبان شناسان باستانى و شرق شناسان اروپایى «هائو شیانگها» را به معنى «فراهم سازنده منازل خوب» آورده اند، چون او بود كه شهر هاى شوش و بابل را بنیاد نهاد. در زمان او آهن و آتش كشف شد و ابزار هاى جنگى آهنى فراهم آمد. فردوسى در باب كشف آتش مى گوید كه هنگام پرتاب سنگ براى كشتن مار آن سنگ به سنگ دیگرى برخورد كرد و اخگرى پدید آمد.
فروغى پدید آمد از هر دو سنگ _ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ. چون تهیه  آتش براى زندگى مشكل بود، به دستور هوشنگ آتشكده هایى در فارس، آذربایجان و خراسان برپا كردند تا مردم بتوانند، آتش آماده از آن بردارند. داستان هوشنگ درباره كشف آتش نشان مى دهد كه ایرانیان آتش پرست نبوده اند ولى آتش را از جهت روشنایى و گرمى بخشیدن به زندگى آدمیان حفظ مى كردند و سعى در نگهدارى آن داشتند.به انگیزه كشف آهن در دهم بهمن جشن سده را برپا مى داشت، یعنى زمانى كه پنجاه شب و پنجاه روز تا اول بهار (عید نوروز) باقى بود. فردوسى درباره جشن سده مى گوید:ز هوشنگ ماند این سده یادگار _ بسى باد چون او دگر شهریار /در زمان او مردم توانستند كه از پوست حیوانات لباس تهیه نمایند.

تهمورث دیوبند
سومین پادشاه پیشدادى تهمورث (طهمورث) است به معنى دلیر ملقب به «زیناوند» به معنى دارنده سلاح و زین. در تاریخ طبرى و مروج الذهب مسعودى آمده است كه در زمان او بودا در هند ظهور كرد. او بت پرستى را برانداخت و چون بر دیوان مازندران غلبه كرد، دیوان به او سواد خواندن و نوشتن آموختند لذا به آنان امان داد. در زمان او مردم ریسندگى و بافندگى آموختند.



رستم دستان از پهلوانان دوران پیشدادیان كه در شاهنامه از او به تفصیل نام برده شده


•جمشید
جمشید فرزند تهمورث چون رویش مانند «شید» (خورشید) مى درخشید به جمشید به معنى درخشنده معروف شد. او نیز مانند فرمانروایان قبلى پیشدادى از «فره ایزدى» (تائید الهى) و پشتیبانى «اهورامزدا» برخوردار بود. طبق روایات فردوسى زمانى كه طول روز و شب برابر شد (اول فروردین) را نوروز نامید و جشن نوروز را برپاى داشت، در دوره حكمرانى او انواع سلاح هاى آهنى ساخته شد.تهیه انواع لباس از ریسیدن نخ هاى پنبه اى، ابریشمى و پشمى رواج یافت. سنگ هاى گران بها از معادن استخراج گردید. دارو ها و عطریات متفاوت شناخته شد. فن پزشكى به اعلا درجه در آن زمان رسید. در ساختمان سازى انقلابى روى نمود چون دیوان مازندران ساختن خشت و آجر و نحوه به كارگیرى گچ و سنگ را به آریایى ها آموختند. از این رهگذر قصر هاى باشكوه در ایران بنا گردید. مردم به چهار طبقه تقسیم شدند. ۱- آموزیان (دانشمندان و دینداران.) ۲- نیساریان (سپاهیان و لشكریان). ۳- نسودیان (برزگران) ۴- آهنوخوشان (پیشه وران). جام جم (جام گیتى نما) كه به وسیله آن جمشید مى توانست وقایع هفت اقلیم را در آن ببیند، در زمان او بود، این جام بعد ها به كیخسرو و دارا رسید. اما زمانى رسید كه جمشید از باده قدرت سرمست شد و طورى كبر و غرور بر او چیره شد كه خود را جهان آفرین خواند و مورد قهر الهى قرار گرفت و ضحاك تازى را بر او چیره ساخت.
از این جهت بود كه فردوسى طوسى گوید:شما را ز من هوش و جان در تن است _ به من نگرود هركه اهریمن است/گر ایدون كه دانید من كردم این _ مرا خواند باید جهان آفرین/زمانى كه در جام جهان بین هر چه را كه اراده مى كرد، مى دید غرورش زیادتر شد:/پس آن جام بركف نهاد و بدید _ در او هفت كشور همى بنگرید.ضحاك جمشید را كشت و دو خواهر او به نام هاى «شهرناز» و«ارنواز» اسیر كرد و سپس به زنى گرفت. بعد از آنكه كاوه و فریدون قیام كردند و ضحاك را در دماوندكوه به بند كشیدند، فریدون از نژاد جمشید به حكمرانى ایران رسید.

•قیام كاوه و جهاندارى فریدون
هنگامى كه ضحاك براى خوراك مار هاى روى شانه هایش همه فرزندان كاوه آهنگر را قربانى كرده بود و فقط یك فرزند براى كاوه مانده بود و پیش شاه ستمكارى چون ضحاك گفت (یكى بى زبان مرد آهنگرم _ ز شاه آتش آید همى بر سرم). شاه توجهى نكرد و كاوه چون آهنگر بود پیشبند چرمى خود را كه از پوست شیر بود بر فراز چوبى برافراشت و از آن پس به عنوان «درفش» (پرچم) از آن سود جست. مردم به دور كاوه و درفش او گرد آمدند به طورى كه بر سپاه ضحاك پیروزى یافت و ضحاك متوارى شد و از ایران خارج شد و از دجله گذشت تا از خشم ایرانیان در امان بماند. كاوه با قیام خود خواست كه «فریدون» فرزند «آبتین» را كه از نژاد جمشید بود به فرمانروایى ایران انتخاب نماید. لذا فریدون به تعقیب ضحاك پرداخت (به اروندرود اندر آورد روى _ چنان چون بود مرد دیهیم جوى)
(اگر پهلوانى ندانى زبان _ به تازى تو اروند را دجله خوان) فریدون خود را به سرزمین تازیان رسانید ضحاك را دستگیر و او را در دماوندكوه زنجیر كرد. در داستان كاوه و فریدون چیزى كه مهم است، ایجاد پرچم  ایران است، چون كاوه در تاریخ اساطیرى ایران با درفش خود حماسه آفرید و ضحاك عرب را شكست داد و به دست فریدون كه از نژاد ایرانى بود در دماوند كوه زندانى نمود. از آن زمان به بعد پرچمى كه او ساخته بود به «درفش كاویان» معروف شد. كاوه كسى است كه سرداران ایران به درفش او تیمن مى جستند.
ابومنصور ثعالبى مورخ قرن پنجم در باب این درفش عین روایت فردوسى را آورده و گفته است: «فریدون پس از آسودگى از كار ضحاك چرم كاوه را به جواهر بیاراست و درفش كاویان نامید.» فریدون فرزند آبتین كه مادرش فرانك بود، دوره دوم جهاندارى پیشدادیان را آغاز كرد و بعد از او مهم ترین زمامداران پیشدادى عبارت بودند از منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب. فریدون چون در مهرماه بر ضحاك غلبه كرد و بر تخت نشست آن روز را عید و جشن آن روز را مهرگان خواندند.

تقسیم  سرزمین فریدون بین فرزندانش
فریدون در زمان جهاندارى اش كشورش را بین پسرانش به شرح زیر تقسیم كرد تا با خیال آسوده بتواند به بندگى اهورامزدا (خداى یگانه) بپردازد. ایران را به «ایرج» داد، توران (تركستان) را به «تور» و شام و روم را به «سلم» سپرد. چون ایران از تركستان و شام آباد تر بود سلم و تور بر ضد ایرج متحد شدند و در جریان جنگى ایرج را كشتند و جنازه او را پیش پدر فرستادند. فردوسى در این باب مى گوید:(نهفته چو بیرون كشید از نهان /به سه بخش كرد آفریدون جهان)(یكى روم و خاور دگر ترك و چین/سوم دشت گردان و ایران زمین )(نخستین به سلم اندرون بنگرید /همه روم و خاور مر او را گزید)(دگر تور را داد توران زمین /ورا كرد سالار تركان و چین)و زان پس چو نوبت به ایرج رسید / مر او را پدرشهر ایران گزید)در زمان پادشاهى منوچهر براى پایان دادن به اختلاف مرزى بین ایران و توران مقرر شد كه آرش كمانگیر تیرى از مازندران یا از فراز دماوندكوه پرتاب كند و آن تیر هرجا كه بر زمین افتاد مرز ایران و توران باشد. در شاهنامه از آرش نامى برده نشده است ولى در متون اوستایى ارخش و در كتاب الكامل ابن اثیر «ایرش» و در منابع دیگر به ویژه تاریخ طبرى «ارشش با تیر» و در مجمل التاریخ والقصص «آرش شواتیر» آمده است. در دانشنامه ادب فارسى بخش آسیاى میانه به سرپرستى حسن انوشه بعد از آن كه همه روایات تاریخى و اسطوره ها را در كنار هم مى گذارد به این نتیجه مى رسد كه افراسیاب پادشاه توران با منوچهر فرمانرواى ایران قرار گذاشتند، تیرى كه از فراز البرزكوه (دماوندكوه) به سمت مرز توران پرتاب گردد، مرز ایران و توران را تعیین كند. آرش بر بالاى قله دماوند رفت و با آن كه مى دانست پس از پرتاب تیر جان از كالبد او خارج مى شود، تیر را پرتاب كرد. این تیر از بامداد تا نیم روز برفت و در كنار جیحون بر درخت گردویى فرود آمد و مرز ایران و توران معین شد. در بیشتر منابع اسلامى جاى فرود آمدن تیر را مرو نوشته اند و محل پرتاب آن را آمل، سارى، تبرستان نوشته اند و در منابع اسلامى سیزدهم تیر (تیرروز) را روز پرتاب تیر قید كرده اند.عاقبت «منوچهر» در جنگى سلم و تور را كشت و خود بدون رقیب جانشین فریدون شد.

ظهور رستم و حوادث پهلوانى بعد از آن
منوچهر سردارى داشت به نام «سام» كه امیر زابلستان و سیستان بود. او پدر زال و جد «رستم» پهلوان نامى ایران است و بخش عمده شاهنامه، دلاورى هاى او را دربرگرفته است. زال زر چون مو هاى سرش سفید بود، سام این طفل سفیدموى را به علت داشتن چنین وضعیتى نپذیرفت و او را به غارى در البرزكوه نهاد. «سیمرغ» او را در آن غار بزرگ كرد، بعد ها سام به البرزكوه رفت و او را با خود به زابلستان آورد و زال در زابلستان با «رودابه» دختر «مهراب» پادشاه كابل ازدواج كرد و در نتیجه این وصلت «رستم» به دنیا آمد. درباره تولد رستم، فردوسى نكته اى را بیان كرده كه بسیار مهم است. چون جنین رستم در شكم رودابه بزرگ بود و تولد او مشكل بود، حكیم فردوسى در بخش زاده شدن رستم از سیمرغ چون حكیمى حاذق نام مى برد كه دستور مى دهد كه ابتدا رودابه را با مى مست گردانند تا بیهوش شود (چون در آن زمان داروى بیهوشى نبود) سپس پهلو را شكافته و رستم را از بطن مادر خارج كنند. این عمل را سزارین مى گویند و معتقدند كه ابتدا سزار كنسول رومى به این روش متولد شده است. در صورتى كه باید دانست، رستم چند هزار سال قبل از سزار به این روش به دنیا آمده است. در واقع باید عمل سزارین را رستمینه نامید. فردوسى در این باب از توصیه سمیرغ تا تولد رستم را به شعر مى سراید (نخستین به مى ماه را مست كن/ز دل بیم و اندیشه را پست كن)(تو بنگر كه بینادل افسون كند/ز پهلوى او بچه بیرون كند)(بیامد یكى موبد چیره دست/مر آن ماهرخ را به مى مست كرد) و اینكه چرا نام نوزاد را رستم گذاشتند این است كه وقتى نوزاد به دنیا آمد رودابه گفت از این غم برستم (از این درد راحت شدم) لذا فردوسى مى گوید (به گفتا به رستم غم آمد به سر نهادند رستمش نام پسر)دلاورى هاى رستم از عهد منوچهر تا روزگار بهمن فرزند اسفندیار معروف است. در روزگار كیقباد، كیكاوس و كیخسرو از خود دلاورى ها نشان داد. زمانى كه در جست وجوى اسب خود رخش كه دزدیده شده بود به شهر سمنگان رسید او تهمینه دختر پاشاه آنجا را به زنى گرفت و از این ازدواج سهراب متولد شد كه سرانجام در یك نبرد تن به تن زمانى كه رستم نمى دانست با فرزند خویش نبرد مى كند، او را كشت. رستم پس از آن شود تورانى ها را شكست داد. رستم دو برادر داشت به نام هاى «زواره» او در جنگ ها یاور برادر خویش، رستم بود. برادر دیگر شغاد نام داشت كه عاقبت رستم را كشت.


از حكومت نوذر تا گرشاسب و پایان سلسله پیشدادى
طبق روایات فردوسى نوذر فرزند منوچهر چون از رسم پدر سرپیچى كرد، لشكریانش بر او شوریدند و ایران زمین در مقابل توران ضعیف شد و افراسیاب تورانى به ایران لشكر  كشید و نوذر را كشت. بعد از مرگ نوذر، زو(زاب) پسر تهماسب به پادشاهى مى رسید. گرشاسب فرزند زو آخرین پادشاه پیشدادى است كه مجبور بود همواره جلو سپاه افراسیاب ایستادگى نماید. او آخرین پادشاه پیشدادى است. با مرگ گرشاسب، پیشدادیان منقرض و كیانیان به جهاندارى مى رسند.

نقد تاریخ ایران

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 25
  • بازدید سال : 329
  • بازدید کلی : 2,400