loading...
نقد تاریخ ایران
پارسا بازدید : 608 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (1)
نقد تاریخ ایران
دروغ بودن سلسله ی سلوکیان در ایران و خیالبافی آتش زدن تخت جمشید

در کتاب های تاریخی مطالب زیادی درباره حمله شخصیتی افسانه ای به نام اسکندر مقدونی نوشته شده است.همچنین بعد از هخامنشیان نوشته اند که سلوکیان در ایران پادشاهی کرده اند پژوهش های ما نشان می دهد وجود سلسله ای به نام سلوکیه در ایران و شخصیتی به نام الکساندر مقدونی کذب محض و دروغی بزرگ است. چرا که هیچ گونه دلیل تاریخی یا باستان شناسی بر این ادَعا موجود نیست.حقیقت این است در زمان داریوش سوم شخصی ایرانی به نام اشکنتارمغانی که به دین مهر بوده مخالفت هایی با داریوش سوم داشته در نتیجه در جنگی بر داریوش سوم پیروز می شود. داریوش سوم در لحظات مرگ سلطنت و کشور ایران را به اشکنتارمغانی می سپارد و خود چشم از جهان فرو می بندد.در حقیقت بعد از سلسله هخامنشیان سلسله اشکانیان توسط اشکنتارمغانی پایه گذاری می گردد و به خاطر شباهت واژه اشکنتار با الکساندر یونانیان افسانه ای دروغین به نام الکساندر ساخته اند. چنین دروغی در حقیقت از شخصی به نام کالیستنسن کذاب بوده که چنین دروغی را ساخته است. کالیستنسن در خود یونان به کذاب مشهر بوده. وی رمانی به نام الکساندر مقدونی نوشت که بعدها این رمان تبدیل شد به تاریخ!!! جالب اینجاست در یونان که برای هر چیز پرتره و مجسمه ای ساخته شده هیچ گونه مجسمه ای از الکساندر مقدونی ندارند.تصویری که در برخی کتابها به الکساندر مقدونی نسبت داده شده تصویر مهر اشکانیان می باشد حتَی هیچ سکه ای به نام الکساندر مقدونی یافت نشده است.

در زمان اشکانیان گروهی از سلوکیان در ایران فرمانروایی داشته اند و سکه هایی از آنان به جای مانده. چون طبق حکومت اشکانی هر قوم و طایفه ای در ایران می توانستند برای خود سکه هم ضرب کند. پس وجود سکه های سلوکی در ایران دلیل حکومت سلوکیان نیست. چرا که هم زمان با سکه های سلوکی ما سکه های اشکانی نیز در ایران داریم. تمام قصَه ی الکساندر مقدونی و حمله او به ایران و هند خیال پردازی رمان نویسی به نام کالیستنسن دروغین بوده است و دلیل دیگری بر این ادعا نداریم. حتَی از دیدگاه عقل و منطق نیز دروغ بودن این ادعا آشکار است. چرا که حمله الکساندر از اسکندریه به ایران آن هم در آن روزگار و با وجود موانعی هم چون کوه ها و از همه مهم تر سربازان گارد هخامنشی چگونه الکساندر مقدونی توانسته در عرض چندین ماه به ایران آمده و سپس به هند برود! مسافت راه را نیز اگر حساب کنیم چیزی حدود 10 سال لازم است که کسی بتواند از اسکندریه به ایران آمده و سپس به هند برود.چگونه الکساندر در عرض 3سال توانسته این همه راه را بپیماید و سپس به هند نیز برود و پس از مدتی نیز سلسله سلوکیه نایود گردد. هیچ کدام از این ادعاها با عقل و منطق نمی خواند و هیچ گونه منبع تاریخی نیز آن را ثابت نمی کند!

در حقیقت همه ی جویندگان جهانی نه تنها ما از الکساندر چه در ایران و چه در هند هیچ گونه گواه و دست مایه ای ندارند. نه یادمانی و نه ساختمانی چه کوچک و چه بزرگ هر چه را که نشانمان داده اند یا دروغ و ساختگی بوده و یا به گمانشان رسیده که درست است. چون پس از چندی نادرستی آن برای خودشان نیز روشن و آشکار شده است. در حقیقت هیچ گاه چنین کسی حتَی اکر بوده که نبوده با چنین ویژگی هایی که درباره اش می گویند،به ایران نیامده که توانسته باشد تخت جمشید را آتش بزند یا چنین و چنان بکند.همه اش دروغ و ساختگی و تنها یک مشت واژه ی خودستایانه و ابلهانه است که به روی دفتر آورده اند تا به ما بپذیراند که ایران و مردم اش آنی نیستند که می پندارند و درست وارون آن ما می خواهیم به مردم ایران یادآور شویم که شما آنی نیستید که آن ها می گویند.شما تاریخ درخشانی دارید که تا همین پنج شش سده پیش نیز بر جای بوده و امروز نیز باید کوشش کرد که هم چنان بر جای بماند. این ها با دروغ های خود می خواهند مزه ی تلخ شکست هایی را که تا کنون بارها در خاورزمین چشیده اند،در کام خود آن هم بر روی برگ های دفتر خویش شیرین کنند. چگونه می شود از یک چنین آدم ویژه ای در جایی که گفته می شود سرزمین تندیسه ها و هنرهاست، یک گواه کوچک، یک تندیسه، یک چهره روی پوست، سنگ، کاشی یا هر چیزی دیگر پیدا نشده باشد. اگرهم گفته اند که پیدا شده، مگر می شود در سرزمینی که برای هر چیزشان از مرد و زن و بت و سگ و گربه شان تندیسه های ریز و درشت ساخته اند، یک چهره یا اندام از الکساندر مقدونی را نکشیده یا نتراشیده باشند؟!!

امروزه برای همه روشن شده که ساختمان تخت جمشید از آغاز کار ساسانیان و تا پایان کار آن ها پا بر جا بوده است و از آن در روزهای جشن و آیین های دینی سود می بردند و روشن شده است که آنجا نه تنها کاخ شاهی نبوده،که جایی ویژه برای برگزاری آیین های پذیرفته شده ی زمان خود، در آن بار می یافتند و به کارهای خود می پرداختند.

(بر گرفته شده از کتاب تاریخ ایران نوشته دکتر فاروق صفی زاده)

پارسا بازدید : 115 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (0)

نقد تاریخ ایران

كیانیان و دلاورى هاى رستم


اولین پادشاه كیانى كیقباد است و بعد از او مطابق روایات فردوسى و دیگر مورخین ایران هشت نفر دیگر بر ایران سلطنت كردند و بعد اسكندر به ایران حمله ور مى شود و كیانیان را از میان برمى دارد. از نخستین جهاندار این خاندان كه كیقباد است به ترتیب كیكاوس، كیخسرو، لهراسب، گشتاسب، بهمن، هماى، داراب و دارا به پادشاهى رسیدند.كلمه «كى» در اوستا «كوى» (Kavi) آمده كه به معنى پادشاه، امیر و فرمانروا است. در شاهنامه فردوسى واژه «كى» به معنى پادشاهان كیانى است. استاد محمدجواد مشكور در كتاب ایران در عهد باستان آورده است كه «كیا» لقب پادشاهان مازندران بوده است. هنوز هم در بعضى از شهر هاى مازندران پسوند كیا در  آخر نام فامیل افراد دیده مى شود.

كیقباد


او جد كیانیان است. به روایت اوستا از فرزندان منوچهر است. در شاهنامه آمده است كه چون تخت پادشاهى از گرشاسب خالى ماند زال نام و نشان كیقباد را كه از نسل فریدون بود از موبدان (روحانیون) پرسید. پس رستم را نزد او به البرزكوه فرستاد و كیقباد را به پادشاهى ایران نشانید. فردوسى از قول رستم مى گوید: قباد گزین را ز البرز كوه/ من آورده ام در میان گروه .او شهر استخر را به پایتختى انتخاب كرد. او چهار پسر داشت كه از همه بزرگتر كیكاوس بود كه بعد از مرگ او به پادشاهى رسید. كیقباد،  افراسیاب را شكست داد و در این جنگ ها رستم یاور او بود.


كیكاوس (كیوس)
بعد از كیقباد، پادشاهى به پسرش «كیكاوس» رسید. كیكاوس قصد فتح مازندران را داشت كه ناگهان سرداران و بزرگان ایران مانند طوس، كشواد، گودرز، گیو، گرگین و بهرام به كیكاوس نصیحت كردند. احسان یارشاطر در كتاب برگزیده داستان هاى شاهنامه، فصلى را به پندناپذیرى كیكاوس اختصاص داده و مى نویسد حتى نصیحت زال نیز در او موثر واقع نشد. همه به او گفتند كه: سپه را بدان سو نباید كشید/ ز شاهان كس این راى فرخ ندید.فردوسى درباره خودكامگى كیكاوس چنین مى گوید: به رستم چنین گفت گودرز پیر/ كه تا كرد مادر مرا سیر شیر، چو كاوس خودكامه اندر جهان/ ندیدم كسى از كهان و مهان، خرد نیست او را نه دین و نه راى/ نه هوشش به جاى است و نه دل به جاى، تو گویى به سرش اندرون مغز نیست/ یك اندیشه او همى نغز نیست.(نگاه كنید به نام كیكاوس در دانشنامه ادب فارسى جلد یكم آسیاى مركزى به سرپرستى حسن انوشه).كیكاوس نتیجه خودكامگى خود را دید و به مازندران لشكر كشید و اسیر شد. رستم براى آزادى كیكاوس به مازندران شتافت. در این سفر، رستم با «هفت خوان» یا هفت واقعه هولناك دست و پنجه نرم كرد و سرانجام توانست با شكست دیوان مازندران كیكاوس را به ایران زمین بازگرداند و سپس به جنگ افراسیاب رفت و او را شكست داد. رستم در ضمن یكى از سفرهایش به مرز توران مى رفت كه با پسر ناشناخته خود «سهراب» روبه رو شد و در نبردى تن به تن او را كشت و چون آگاه شد كه سهراب فرزند اوست، زارى ها كرد ولى در عین حال هر دلى را بر ضد رستم به خشم مى آورد، چنانكه فردوسى گوید: یكى داستانى است پر از آب چشم/ دل نازك آید ز رستم به خشم

پارسا بازدید : 56 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (0)

نخستین دودمان فرمانروا در تاریخ اساطیرى و حماسى ایران زمین «پیشدادیان» بودند. پیشداد به معنى «اولین كسى كه قانون آورده است». در شاهنامه فردوسى نخستین پادشاه پیشدادى «گیومرث» (كیومرث) (كیومرس) بود كه در متون اوستایى و باستانى نخستین انسان آریایى و اولین فرمانروا بوده 

   نقد تاریخ ایران

نخستین دودمان فرمانروا در تاریخ اساطیرى و حماسى ایران زمین «پیشدادیان» بودند. پیشداد به معنى «اولین كسى كه قانون آورده است». در شاهنامه فردوسى نخستین پادشاه پیشدادى «گیومرث» (كیومرث) (كیومرس) بود كه در متون اوستایى و باستانى نخستین انسان آریایى و اولین فرمانروا بوده و مطابق متون اساطیرى بعد از اسلام نخستین مرد كیومرث و نخستین زن «مردیانه» بود. بعد از او به ترتیب هوشنگ و جمشید به جهاندارى مى رسند. ضحاك تازى بعد از آنكه جمشید را شكست مى دهد، مدتى بر ایران حكومت مى كند و فرزندان جمشید را اسیر مى نماید. اما دچار قیام كاوه آهنگر و فریدون مى شود. بعد از زندانى شدن ضحاك در دماوندكوه، فریدون، منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب به فرمانروایى و سردارى مى رسند. بعد از زوال پیشدادیان یكى از نوادگان منوچهر به نام كیقباد به كمك رستم قهرمان داستان هاى حماسى ایران، فرمانروایى خاندان كیان را پایه ریزى مى كند.

نقد تاریخ ایران

كیومرث
طبق متون اوستایى او آدم ابوالبشر است و اولین انسانى است كه از «اهورامزدا» (داناى بزرگ) كه خداوند یكتا است اطاعت كرد. مورخین اسلامى او را گلشاه لقب داده اند كه به معنى فرمانرواى كوهستان است. در ادبیات بعد از اسلام او را نخستین كشورگشا معرفى كرده اند. نخستین بزرگى كه كشور گشود- سرپادشاهان كیومرث بود. فردوسى درباره او مى گوید: كیومرث چون ابتدا در كوه اقامت داشت پلنگینه (پوست پلنگ) مى پوشید و در اشعارش مى گوید: كیومرث شد بر جهان كدخداى _ نخستین به كوه اندرون ساخت جاى سر تخت و بختش برآمد ز كوه _پلنگینه پوشید خود با گروه. مى گویند بنیاد شهرسازى از او است. شهر هاى اسطخر، دماوند و بلخ را او بنا كرد. چون فرزندش سیامك به دست دیوان كشته شد، بعد از مرگ كیومرث پادشاهى به نوه اش «هوشنگ» رسید.


هوشنگ
هوشنگ در اوستا «هائو شیانگها» (Haoshyangha) ذكر شده. بعضى از مورخین او را اولین پیشداد (اولین قانونگذار) معرفى مى كنند، زیرا بر هفت اقلیم فرمانروایى مى كرد. درباره معنى اسم او اختلاف است. فردوسى هوشنگ را برگرفته از هوش و فرهنگ مى داند و در این باره مى گوید: گرانمایه را نام هوشنگ بود _ تو گفتى همه هوش و فرهنگ بود
زبان شناسان باستانى و شرق شناسان اروپایى «هائو شیانگها» را به معنى «فراهم سازنده منازل خوب» آورده اند، چون او بود كه شهر هاى شوش و بابل را بنیاد نهاد. در زمان او آهن و آتش كشف شد و ابزار هاى جنگى آهنى فراهم آمد. فردوسى در باب كشف آتش مى گوید كه هنگام پرتاب سنگ براى كشتن مار آن سنگ به سنگ دیگرى برخورد كرد و اخگرى پدید آمد.
فروغى پدید آمد از هر دو سنگ _ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ. چون تهیه  آتش براى زندگى مشكل بود، به دستور هوشنگ آتشكده هایى در فارس، آذربایجان و خراسان برپا كردند تا مردم بتوانند، آتش آماده از آن بردارند. داستان هوشنگ درباره كشف آتش نشان مى دهد كه ایرانیان آتش پرست نبوده اند ولى آتش را از جهت روشنایى و گرمى بخشیدن به زندگى آدمیان حفظ مى كردند و سعى در نگهدارى آن داشتند.به انگیزه كشف آهن در دهم بهمن جشن سده را برپا مى داشت، یعنى زمانى كه پنجاه شب و پنجاه روز تا اول بهار (عید نوروز) باقى بود. فردوسى درباره جشن سده مى گوید:ز هوشنگ ماند این سده یادگار _ بسى باد چون او دگر شهریار /در زمان او مردم توانستند كه از پوست حیوانات لباس تهیه نمایند.

تهمورث دیوبند
سومین پادشاه پیشدادى تهمورث (طهمورث) است به معنى دلیر ملقب به «زیناوند» به معنى دارنده سلاح و زین. در تاریخ طبرى و مروج الذهب مسعودى آمده است كه در زمان او بودا در هند ظهور كرد. او بت پرستى را برانداخت و چون بر دیوان مازندران غلبه كرد، دیوان به او سواد خواندن و نوشتن آموختند لذا به آنان امان داد. در زمان او مردم ریسندگى و بافندگى آموختند.



رستم دستان از پهلوانان دوران پیشدادیان كه در شاهنامه از او به تفصیل نام برده شده


•جمشید
جمشید فرزند تهمورث چون رویش مانند «شید» (خورشید) مى درخشید به جمشید به معنى درخشنده معروف شد. او نیز مانند فرمانروایان قبلى پیشدادى از «فره ایزدى» (تائید الهى) و پشتیبانى «اهورامزدا» برخوردار بود. طبق روایات فردوسى زمانى كه طول روز و شب برابر شد (اول فروردین) را نوروز نامید و جشن نوروز را برپاى داشت، در دوره حكمرانى او انواع سلاح هاى آهنى ساخته شد.تهیه انواع لباس از ریسیدن نخ هاى پنبه اى، ابریشمى و پشمى رواج یافت. سنگ هاى گران بها از معادن استخراج گردید. دارو ها و عطریات متفاوت شناخته شد. فن پزشكى به اعلا درجه در آن زمان رسید. در ساختمان سازى انقلابى روى نمود چون دیوان مازندران ساختن خشت و آجر و نحوه به كارگیرى گچ و سنگ را به آریایى ها آموختند. از این رهگذر قصر هاى باشكوه در ایران بنا گردید. مردم به چهار طبقه تقسیم شدند. ۱- آموزیان (دانشمندان و دینداران.) ۲- نیساریان (سپاهیان و لشكریان). ۳- نسودیان (برزگران) ۴- آهنوخوشان (پیشه وران). جام جم (جام گیتى نما) كه به وسیله آن جمشید مى توانست وقایع هفت اقلیم را در آن ببیند، در زمان او بود، این جام بعد ها به كیخسرو و دارا رسید. اما زمانى رسید كه جمشید از باده قدرت سرمست شد و طورى كبر و غرور بر او چیره شد كه خود را جهان آفرین خواند و مورد قهر الهى قرار گرفت و ضحاك تازى را بر او چیره ساخت.
از این جهت بود كه فردوسى طوسى گوید:شما را ز من هوش و جان در تن است _ به من نگرود هركه اهریمن است/گر ایدون كه دانید من كردم این _ مرا خواند باید جهان آفرین/زمانى كه در جام جهان بین هر چه را كه اراده مى كرد، مى دید غرورش زیادتر شد:/پس آن جام بركف نهاد و بدید _ در او هفت كشور همى بنگرید.ضحاك جمشید را كشت و دو خواهر او به نام هاى «شهرناز» و«ارنواز» اسیر كرد و سپس به زنى گرفت. بعد از آنكه كاوه و فریدون قیام كردند و ضحاك را در دماوندكوه به بند كشیدند، فریدون از نژاد جمشید به حكمرانى ایران رسید.

•قیام كاوه و جهاندارى فریدون
هنگامى كه ضحاك براى خوراك مار هاى روى شانه هایش همه فرزندان كاوه آهنگر را قربانى كرده بود و فقط یك فرزند براى كاوه مانده بود و پیش شاه ستمكارى چون ضحاك گفت (یكى بى زبان مرد آهنگرم _ ز شاه آتش آید همى بر سرم). شاه توجهى نكرد و كاوه چون آهنگر بود پیشبند چرمى خود را كه از پوست شیر بود بر فراز چوبى برافراشت و از آن پس به عنوان «درفش» (پرچم) از آن سود جست. مردم به دور كاوه و درفش او گرد آمدند به طورى كه بر سپاه ضحاك پیروزى یافت و ضحاك متوارى شد و از ایران خارج شد و از دجله گذشت تا از خشم ایرانیان در امان بماند. كاوه با قیام خود خواست كه «فریدون» فرزند «آبتین» را كه از نژاد جمشید بود به فرمانروایى ایران انتخاب نماید. لذا فریدون به تعقیب ضحاك پرداخت (به اروندرود اندر آورد روى _ چنان چون بود مرد دیهیم جوى)
(اگر پهلوانى ندانى زبان _ به تازى تو اروند را دجله خوان) فریدون خود را به سرزمین تازیان رسانید ضحاك را دستگیر و او را در دماوندكوه زنجیر كرد. در داستان كاوه و فریدون چیزى كه مهم است، ایجاد پرچم  ایران است، چون كاوه در تاریخ اساطیرى ایران با درفش خود حماسه آفرید و ضحاك عرب را شكست داد و به دست فریدون كه از نژاد ایرانى بود در دماوند كوه زندانى نمود. از آن زمان به بعد پرچمى كه او ساخته بود به «درفش كاویان» معروف شد. كاوه كسى است كه سرداران ایران به درفش او تیمن مى جستند.
ابومنصور ثعالبى مورخ قرن پنجم در باب این درفش عین روایت فردوسى را آورده و گفته است: «فریدون پس از آسودگى از كار ضحاك چرم كاوه را به جواهر بیاراست و درفش كاویان نامید.» فریدون فرزند آبتین كه مادرش فرانك بود، دوره دوم جهاندارى پیشدادیان را آغاز كرد و بعد از او مهم ترین زمامداران پیشدادى عبارت بودند از منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب. فریدون چون در مهرماه بر ضحاك غلبه كرد و بر تخت نشست آن روز را عید و جشن آن روز را مهرگان خواندند.

تقسیم  سرزمین فریدون بین فرزندانش
فریدون در زمان جهاندارى اش كشورش را بین پسرانش به شرح زیر تقسیم كرد تا با خیال آسوده بتواند به بندگى اهورامزدا (خداى یگانه) بپردازد. ایران را به «ایرج» داد، توران (تركستان) را به «تور» و شام و روم را به «سلم» سپرد. چون ایران از تركستان و شام آباد تر بود سلم و تور بر ضد ایرج متحد شدند و در جریان جنگى ایرج را كشتند و جنازه او را پیش پدر فرستادند. فردوسى در این باب مى گوید:(نهفته چو بیرون كشید از نهان /به سه بخش كرد آفریدون جهان)(یكى روم و خاور دگر ترك و چین/سوم دشت گردان و ایران زمین )(نخستین به سلم اندرون بنگرید /همه روم و خاور مر او را گزید)(دگر تور را داد توران زمین /ورا كرد سالار تركان و چین)و زان پس چو نوبت به ایرج رسید / مر او را پدرشهر ایران گزید)در زمان پادشاهى منوچهر براى پایان دادن به اختلاف مرزى بین ایران و توران مقرر شد كه آرش كمانگیر تیرى از مازندران یا از فراز دماوندكوه پرتاب كند و آن تیر هرجا كه بر زمین افتاد مرز ایران و توران باشد. در شاهنامه از آرش نامى برده نشده است ولى در متون اوستایى ارخش و در كتاب الكامل ابن اثیر «ایرش» و در منابع دیگر به ویژه تاریخ طبرى «ارشش با تیر» و در مجمل التاریخ والقصص «آرش شواتیر» آمده است. در دانشنامه ادب فارسى بخش آسیاى میانه به سرپرستى حسن انوشه بعد از آن كه همه روایات تاریخى و اسطوره ها را در كنار هم مى گذارد به این نتیجه مى رسد كه افراسیاب پادشاه توران با منوچهر فرمانرواى ایران قرار گذاشتند، تیرى كه از فراز البرزكوه (دماوندكوه) به سمت مرز توران پرتاب گردد، مرز ایران و توران را تعیین كند. آرش بر بالاى قله دماوند رفت و با آن كه مى دانست پس از پرتاب تیر جان از كالبد او خارج مى شود، تیر را پرتاب كرد. این تیر از بامداد تا نیم روز برفت و در كنار جیحون بر درخت گردویى فرود آمد و مرز ایران و توران معین شد. در بیشتر منابع اسلامى جاى فرود آمدن تیر را مرو نوشته اند و محل پرتاب آن را آمل، سارى، تبرستان نوشته اند و در منابع اسلامى سیزدهم تیر (تیرروز) را روز پرتاب تیر قید كرده اند.عاقبت «منوچهر» در جنگى سلم و تور را كشت و خود بدون رقیب جانشین فریدون شد.

ظهور رستم و حوادث پهلوانى بعد از آن
منوچهر سردارى داشت به نام «سام» كه امیر زابلستان و سیستان بود. او پدر زال و جد «رستم» پهلوان نامى ایران است و بخش عمده شاهنامه، دلاورى هاى او را دربرگرفته است. زال زر چون مو هاى سرش سفید بود، سام این طفل سفیدموى را به علت داشتن چنین وضعیتى نپذیرفت و او را به غارى در البرزكوه نهاد. «سیمرغ» او را در آن غار بزرگ كرد، بعد ها سام به البرزكوه رفت و او را با خود به زابلستان آورد و زال در زابلستان با «رودابه» دختر «مهراب» پادشاه كابل ازدواج كرد و در نتیجه این وصلت «رستم» به دنیا آمد. درباره تولد رستم، فردوسى نكته اى را بیان كرده كه بسیار مهم است. چون جنین رستم در شكم رودابه بزرگ بود و تولد او مشكل بود، حكیم فردوسى در بخش زاده شدن رستم از سیمرغ چون حكیمى حاذق نام مى برد كه دستور مى دهد كه ابتدا رودابه را با مى مست گردانند تا بیهوش شود (چون در آن زمان داروى بیهوشى نبود) سپس پهلو را شكافته و رستم را از بطن مادر خارج كنند. این عمل را سزارین مى گویند و معتقدند كه ابتدا سزار كنسول رومى به این روش متولد شده است. در صورتى كه باید دانست، رستم چند هزار سال قبل از سزار به این روش به دنیا آمده است. در واقع باید عمل سزارین را رستمینه نامید. فردوسى در این باب از توصیه سمیرغ تا تولد رستم را به شعر مى سراید (نخستین به مى ماه را مست كن/ز دل بیم و اندیشه را پست كن)(تو بنگر كه بینادل افسون كند/ز پهلوى او بچه بیرون كند)(بیامد یكى موبد چیره دست/مر آن ماهرخ را به مى مست كرد) و اینكه چرا نام نوزاد را رستم گذاشتند این است كه وقتى نوزاد به دنیا آمد رودابه گفت از این غم برستم (از این درد راحت شدم) لذا فردوسى مى گوید (به گفتا به رستم غم آمد به سر نهادند رستمش نام پسر)دلاورى هاى رستم از عهد منوچهر تا روزگار بهمن فرزند اسفندیار معروف است. در روزگار كیقباد، كیكاوس و كیخسرو از خود دلاورى ها نشان داد. زمانى كه در جست وجوى اسب خود رخش كه دزدیده شده بود به شهر سمنگان رسید او تهمینه دختر پاشاه آنجا را به زنى گرفت و از این ازدواج سهراب متولد شد كه سرانجام در یك نبرد تن به تن زمانى كه رستم نمى دانست با فرزند خویش نبرد مى كند، او را كشت. رستم پس از آن شود تورانى ها را شكست داد. رستم دو برادر داشت به نام هاى «زواره» او در جنگ ها یاور برادر خویش، رستم بود. برادر دیگر شغاد نام داشت كه عاقبت رستم را كشت.


از حكومت نوذر تا گرشاسب و پایان سلسله پیشدادى
طبق روایات فردوسى نوذر فرزند منوچهر چون از رسم پدر سرپیچى كرد، لشكریانش بر او شوریدند و ایران زمین در مقابل توران ضعیف شد و افراسیاب تورانى به ایران لشكر  كشید و نوذر را كشت. بعد از مرگ نوذر، زو(زاب) پسر تهماسب به پادشاهى مى رسید. گرشاسب فرزند زو آخرین پادشاه پیشدادى است كه مجبور بود همواره جلو سپاه افراسیاب ایستادگى نماید. او آخرین پادشاه پیشدادى است. با مرگ گرشاسب، پیشدادیان منقرض و كیانیان به جهاندارى مى رسند.

نقد تاریخ ایران

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 29
  • بازدید سال : 333
  • بازدید کلی : 2,404